درباره ما |
کد سؤال: ۴۳۳۲۵ | امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امام علی (ع) و خلفاء »مشاوره امام علی (ع) و خلفاء امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امام علی (ع) و خلفاء »اقتدای حضرت به خلفا در نماز جماعت و جنگ ها امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امام علی (ع) و خلفاء »علت نام گزاری فرزندان عقاید شیعه و پاسخ به شبهات آن »نام گذاری فرزندان امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امامت خاصه در روایات »حدیث باب امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امام علی (ع) »فضائل امام علی (ع) خلفا »ابوبکر | تعداد بازدید: ۷۰ |
جناب یادگار ! از لحن بسیار مؤدبانه شما در نقد این مقاله بسیار ممنونیم ؛ اما این که گفته اید : " نام یکی از فرزندانش را ابوبکر نهاد و او از جمله شهیدان کربلا است. همانگونهکه دو پسر دیگرش عمر و عثمان نیز از شهداء کربلا هستند" ما به این شبهه پیش از این پاسخ مفصل دادهایم ، لطفاً به این آدرس مراجعه بفرمایید : http://valiasr-aj.com/fa/page.php?bank=question&id=۴۳۷ گفته اید : " تاریخ نیز گواه است که در طول مدت خلافت ابوبکر وعمر و عثمان رضی الله تعالی عنهم، علی ابن ابیطالب رضى الله عنه پشت سرشان نماز میخواند" جناب یادگار ! در این باره هیچ روایت صحیح السندی وجود ندارد ؛ تنها روایتی که وجود دارد این است که سمعانی از علمای بزرگ اهل سنت در ترجمه رواجنی ، استاد بخاری نقل میکند : حدیث أبی بکر رضی اللّه عنه : أنّه قال : «لا یفعل خالد ما أمر به. سألت الشریف عمر ابن إبراهیم الحسینی بالکوفة عن معنى هذا الأثر فقال : کان أمر خالد بن الولید أن یقتل علیّاً ، ثم ندم بعد ذلک ، فنهى عن ذلک . از او ( یعقوب رواجنی استاد بخاری) کلام ابو بکر روایت شده است که گفت : "خالد آنچه را به او دستور داده شده است انجام ندهد" از سید عمر بن ابراهیم حسینی در کوفه پرسیدم که معنی این روایت چیست؟ او گفت : به خالد دستور داده بود که علی را بکشد ؛ اما از این کار پشیمان شده و از آن نهی کرد . آیا از این روایت میتوان حُسن روابط بین امیر المؤمنین علیه السلام و ابوبکر را ثابت کرد ؟ گفته اید : " و در شوری و مشورتهایخدمت به دین مبین اسلام با ایشان همعقیده و همگام بوده است " امیر المؤمنین علیه السلام هیچ منصبی از منصبهای حکومتی زمان خلفای سه گانه قبول نکرد و در هیچ یک از جنگهای آن زمان نیز حضور نداشت و این خود بهترین شاهد بر این مطلب است که آن حضرت خلافت آن را قبول نداشت ؛ زیرا چگونه ممکن است همان علی علیه السلام که در تمامی جنگهای زمان پیامبر شرکت داشت و پرچم اسلام را به دوش میکشید و دشمنان اسلام را یکی یکی از سر راه برمیداشت ، به یکباره خانه نشین شود و در هیچ جنگی بر علیه کفار شرکت نکند . آیا امام علی ، نعوذ بالله شجاعتش را از دست داده بود ، یا جنگ در زیر پرچم خلفاء را جهاد نمیدانست ؟ در باره مشورت دادنهای آن حضرت نیز باید گفت که : اولاً مشورت دادن وظیفه هر مسلمانی است . حتی اگر یک یهودی نیز از مسلمانی مشورت بخواهد ، او وظیفه دارد که در کمال امانت داری مشورت بدهد ؛ ثانیاً : این مشورتها فقط در زمانی صورت گرفته است که امیر المؤمنین علیه السلام احساس میکردند که بیتدبیریهای خلفای وقت ، اساس اسلام را به خطر انداخته است و اگر پا پیش نگذارد اساس اسلام در خطر خواهد افتاد ، با مشورت دادن و راهنمایی کردن آنها از ثمره ۲۳ سال تلاش رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) و نیز جانفشانیهای خودش که در راه اسلام انجام داده بود ، محافظت میکرد . و خود همین مشورت دادنها نیز اعلمیت و شایسته تر بودن آن حضرت را برای خلافت ، از خلفای وقت ثابت میکند . چرا با وجود علی علیه السلام که برای هر مشکلی ، راه حل مناسب آن را دارد ، کسانی بر مسند خلافت بنشینند که از امر حکومت داری چیزی نمیدانند و بی لیاقتی آنها اساس اسلام را به خطر میانداخته است ؟ . گفته اید : " کسی که به حضرت علی کرم الله وجهه و غیره اصحاب رسول نازنین ناسزا گوید به اتقاق ائمه دین ملعون است فقط " ما نیز با این سخن شما هم عقیده هستیم که طبق روایات صحیح السند کسی که به امیر المؤمنین علیه السلام ناسزا بگوید ، رسول خدا را ناسزا گفته است . حال سؤال ما این است که اگر واقعاً چنین عقیدهای دارید ، باید معاویة بن أبی سفیان را ملعون بدانید و از او به خاطر ناسزاگویی به امیر المؤمنین علیه السلام بیزاری بجویید نه این که به چنین شخصی لقب «خال المؤمنین» داده شود و ... انشاء الله به زودی مقاله مفصلی در این باره روی سایت گذاشته خواهشد که امیدوارم با خواندن آن خیلی از حقایق برای شما روشن شود . گفتهاید : " در اوائل از خواندن خیلی غمگین شدم بر اینکه از سب اصحاب رسول الله چی حاصل میشود " این تهمتی است بسیار ناروا ! ما در کجای این سایت اصحاب رسول خدا را سب کردهایم ؟ متأسفانه هر وقت علمای وهابی در بحثهای علمی کم آوردند ، فوراً شیعیان را متهم به سبّ صحابه میکنند و شما نیز از همین قاعده استفاده کردهاید . سزاوار این است که مباحث علمی از بحث سبّ و ناسزا جدا کنید و اگر جوابی برای مباحث علمی دارید ، ارائه کنید که در آن صورت ما نیز با کمال مسرّت استقبال کرده و با شما بحث علمی خواهیم کرد . اما روایتی را که از بخاری نقل کردهاید ، اصل روایت این گونه است : عن أنس بن مالک رضی الله عنه قال صعد النبی صلى الله علیه وسلم إلى أحد ومعه أبو بکر وعمر وعثمان فرجف بهم فضربه برجله قال أثبت أحد فما علیک الا نبی أو صدیق أو شهید . اولاً : بخاری از کسانی است که تمامی علمای اهل سنت بر مدلس بودن وی اتفاق نظر دارند ؛ چنانچه ابن حجر عسقلانی ، حافظ علی الإطلاق اهل سنت بخاری را در کتاب طبقات المدلسین ، ص۲۴ ، شماره ۲۳ و سبط بن العجمی در کتاب التبیین لأسماء المدلسین ، ص۱۷۷ شماره ۶۴ نام وی را جزء مدلسین میآورد و ذهبی در سیر اعلام النبلاء ، ج۱۲ ، ص۲۷۵ میگوید : ومحمد بن إسماعیل البخاری ویدلسه کثیراً . بخاری زیاد تدلیس میکرد . ثانیاً : اگر پیامبر میخواست بگوید که ابوبکر «صدیق » است و عمر و عثمان شهید ، باید صدیق و شهید را با واو به نبی عطف میکرد و میگفت : «فما علیک الا نبی وصدیق وشهید» نه این که با «او» عطف کند . ثالثاً : خود علمای اهل سنت اعتراف کردهاند که دادن این لقب به ایوبکر ، جعلی و موضوع است که نظرات آنها را در همین پست مطلب میتوانید پیدا کنید . اما بحث شهادت عثمان : طبق روایات صحیح السندی که در کتابهای اهل تسنن آمده است ، این صحابه پیامبر بودند که عثمان را به خاطر بدعتهای زیادی که در دین اسلام گذاشت ، کشتند . طبری در تاریخ خود مینویسد : عن عبد الرحمن بن یسار أنه قال: لما رأى الناس ما صنع عثمان کتب من بالمدینة من أصحاب محمّد (ص) إلى من بالآفاق منهم، وکانوا قد تفرّقوا فی الثغور: إنّکم خرجتم أن تجاهدوا فی سبیل الله عزّ وجلّ، تطلبون دین محمّد (ص)، فان دین محمّد قد أفسد من خلفکم وترک، فهلموا فاقیموا دین محمّد (ص)، فأقبلوا من کل أُفق حتّى قتلوه . تاریخ الطبری، ج۳ ، ص۴۰۱ ، حوادث سنة ۳۵ . اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم) وقتی دیدند که عثمان چه کرده است ، به بقیه صحابه که در سرزمینهای دیگر رفته بودند ، نوشتند : شما برای جهاد در راه خدا و گسترش دین محمد خارج شدهاید . بدانید که دین محمد بعد از شما فاسد شده و آن را ترک کرده اند ، برگردید و دین محمد را استوار کنید . پس صحابه برگشتند و عثمان را کشتند . آیا به کسی که خود صحابه او را ؛ آنهم به خاطر بدعتهایش در دین اسلام ، کشتهاند ، میتوان شهید گفت ؟ اما روایت «ولو کنت متخذاً خلیلاً» . اولاً : این روایت با روایت دیگری که علمای اهل سنت در فضیلت عثمان نقل کردهاند ، در تعارض است ؛ چرا که طبق این روایت پیامبر اسلام میفرماید : ۷۳۳۱ - لکل نبی خلیل فی أمته ، وإن خلیلی عثمان بن عفان . الجامع الصغیر ، جلال الدین سیوطی ، ج۲ ، ص ۴۱۶ و کنز العمال ، متقی هندی ، ج۱۱ ، ص۵۸۷ و تاریخ بغداد ،خطیب بغدادی ، ج۶ ، ص۳۱۹ و تاریخ مدینه دمشق ، ج۳۹ ، ص۱۲۵ و سبل الهدی و الرشاد ، صالحی شامی ، ج ۱۱ ، ص۲۸۲ و سیره حلبی ، ج۳ ، ص۴۵۸ . ثانیاً : یکی از خیانتهای معاویه این بوده است که گروهی را تشکلیل داده بود تا هر فضیلتی که از امیر المؤمنین علیه السلام نقل شده بود ، عین همان را برای خلفای سه گانه نقل کنند . واین روایت نیز از جعلیات بنی امیه است که در برابر فضائل امیر المؤمنین و حدیث برادری امیر المؤمنین با رسول خدا علیهما السلام ، ساخته شده است . ثالثاً : در سند این روایت عکرمة وجود دارد که از نواصب و از دشمنان اهل بیت علیهم السلام ، از دروغگویان مشهور و ناشر افکار خوارج بوده است . خود ابن حجر عسقلانی صراحت دارد که میگوید : عکرمه وقتی به مصر و از آنجا به مغرب رفت ، مذهب خوارج را در مغرب ترویج میکرد . وقال یعقوب بن سفیان سمعت ابن بکیر یقول قدم عکرمة مصر وهو یرید المغرب وترک هذه الدار وخرج إلى المغرب فالخوارج الذین بالمغرب عنه اخذوا . تهذیب الکمال ، المزی ، ج ۲۰ ، ص ۲۷۸ و سیر أعلام النبلاء ، الذهبی ، ج ۵ ، ص ۲۱ و تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، ج ۷ ، ص ۲۳۷ و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج ۴۱ ، ص ۱۲۰ و میزان الاعتدال ، الذهبی ، ج ۳ ، ص ۹۶ و و نیز گفتهاند که عکرمه اباضی بوده است و اباضیه فرقهای از خوارج . کان عکرمة اباضیا . تهذیب الکمال ، المزی ، ج ۲۰ ، ص ۲۷۸ و سیر أعلام النبلاء ، الذهبی ، ج ۵ ، ص ۲۱ و تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، ج ۷ ، ص ۲۳۷ و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج ۴۱ ، ص ۱۲۰ و میزان الاعتدال ، الذهبی ، ج ۳ ، ص ۹۶ و همچنین تمامی علمای رجال اهل سنت بر این نکته اتفاق دارند که عکرمه در دروغگویی ضرب المثل بوده است ؛ اما در عین حال به سخنان او اعتماد میکنند و این از عجایب روزگار است . یحیی بکار میگوید از عبد الله بن عمر شنیدم که به نافع غلام خود میگوید : لا تکذب علی کما کذب عکرمة على ابن عباس . لسان المیزان ، ابن حجر ، ج ۲ ، ص ۷ و العلل ، أحمد بن حنبل ، ج ۲ ، ص ۷۰ – ۷۱ و التعدیل والتجریح ، سلیمان بن خلف الباجی ، ج ۳ ، ص ۱۱۵۰ و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج ۴۱ ، ص ۱۰۷ و تهذیب الکمال ، المزی ، ج ۲۰ ، ص ۲۷۹ و سیر أعلام النبلاء ، الذهبی ، ج ۵ ، ص ۲۲ و ج ۵ ، ص ۲۳ و تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، ج ۷ ، ص ۲۳۷ و الثقات ، ابن حبان ، ج ۵ ، ص ۲۳۰ و إکمال الکمال ، ابن ماکولا ، ج ۱ ، ص ۲۵۷ و ... بر من دروغ مبند ، همانطوری که عکرمه بر مولایش ابن عباس میبست . و سعید بن مسیب به غلامش میگفت : یا برد لا تکذب علی کما کذب عکرمة على بن عباس . . التعدیل والتجریح ، سلیمان بن خلف الباجی ، ج ۱ ، ص ۲۵۴ و تاریخ مدینة دمشق ، ابن عساکر ، ج ۴۱ ، ص ۱۰۹ و تهذیب الکمال ، المزی ، ج ۲۰ ، ص ۲۸۰ و سیر أعلام النبلاء ، الذهبی ، ج ۵ ، ص ۲۲ – ۲۳ و میزان الاعتدال ، الذهبی ، ج ۳ ، ص ۹۶ – ۹۷ و العلل ، أحمد بن حنبل ، ج ۲ ، ص ۷۱ و تهذیب التهذیب ، ابن حجر ، ج ۷ ، ص ۲۳۷ . با این وصف ، آیا میشود به روایت چنین شخصی اعتماد کرد ؟ رابعاًٌ : این روایت را بخاری نقل کرده است و همان طوری که گفتیم وی مدلس بوده است . اما روایات دیگری که در باره فضائل شیخین آورده بودید ، به خاطر طولانی شدن این پست از مطلب حذف و انشاء الله به مناسبتی تمامی آنها را نیز بررسی خواهیم کرد . در جواب همه آنها به طور کلی باید گفت : اولاً : اگر میخواهی مطلبی را برای ما ثابت کنی ، به روایاتی استناد کن که شیعیان قبول داشته باشند ، شیعیان تمامی این روایت را جعلی و از دروغهای بنی امیه میدانند . ابن حزم اندلسی از علمای بزرگ اهل سنت در این باره میگوید : لا معنى لاحتجاجنا علیهم بروایاتنا ، فهم لا یصدّقونها ، ولا معنى لاحتجاجهم علینا بروایاتهم فنحن لا نصدّقها ، وإنّما یجب أن یحتجّ الخصوم بعضهم على بعض بما یصدقّه الذی تقام علیه الحجّة به» الفصل فی الأهواء والملل والنحل: ج۴ ص۱۵۹. معنا ندارد که ما علیه شیعیان به روایات خودمان استدلال کنیم ؛ در حالی که آنها قبول ندارند و نیز معنا ندارد که آنها به روایات خودشان علیه ما استناد کنند ؛ در حالی که ما آن روایات را قبول نداریم . از این رو لازم است که در برابر خصم به چیزی استناد شود که او قبول دارد و برای او حجت است . ثانیاً : حتی اگر ده برابر این روایات نیز در فضیلت ابوبکر و عمر داشته باشید ، بازهم ارزشی ندارد ؛ چرا طبق روایات صحیح السند حضرت زهرا سلام الله علیها تا آخرین لحظات عمر شریفش از دست آن دو نفر ناراحت و خشمگین بود ؛ چنانچه بخاری در صحیح خود مینویسد : فَغَضِبَتْ فَاطِمَةُ بِنْتُ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیه وسلم فَهَجَرَتْ أَبَا بَکْر، فَلَمْ تَزَلْ مُهَاجِرَتَهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ». صحیح البخارى: ۴/۴۲، ح ۳۰۹۳، کتاب فرض الخمس، ب ۱ ـ باب فَرْضِ الْخُمُسِ . و نیز در روایت دیگری بخاری نقل میکند : فَوَجَدَتْ فَاطِمَةُ عَلَى أَبِی بَکْر فِی ذَلِکَ - قَالَ - فَهَجَرَتْهُ فَلَمْ تُکَلِّمْهُ حَتَّى تُوُفِّیَتْ . صحیح البخارى: ۵/۸۲، (ص ۸۰۲ ح ۴۲۴۰) کتاب المغازى، ب ۳۸ ـ باب غَزْوَةُ خَیْبَرَ. فاطمه در حال خشم و غضب ابو بکر را ترک نموده و بر او همچنان غضبناک ماند و با او حرف نزد تا وفات نمود . و از طرف دیگر این روایت نیز در صحیح بخاری آمده است که : عن المِسْوَر بن مَخْرَمَة أنّ رسول اللّه صلى اللّه علیه وسلم قال: «فاطمة بَضْعَة منّى فمن أغضبها أغضبنی». صحیح البخارى ۴/۲۱۰، (ص ۷۱۰، ح ۳۷۱۴)، کتاب فضائل الصحابة، ب ۱۲ ـ باب مَنَاقِبُ قَرَابَةِ رَسُولِ اللَّهِ صلى الله علیهوسلم . و۴/۲۱۹، (ص ۷۱۷، ح ۳۷۶۷) کتاب فضائل الصحابة، ب ۲۹ ـ باب مَنَاقِبُ فَاطِمَةَ عَلَیْهَا السَّلاَمُ . فاطمه پاره تن من است ، هرکس او را به خشم آورد ، مرا به خشم آورده است . ابوبکر ، فاطمه را خشمگین کرده است ؛ هر کس فاطمه را خشمگین کند ، رسول خدا را خشمگین کرده است ؛ پس ابوبکر ، رسول خدا را خشمگین کرده است . والسلام علی من اتبع الهدی گروه پاسخ به شبهات |