درباره ما

اگر امامت الهی است؛ چرا حضرت علی نسبت به آن بی‌میل بود؛ در حالی که این صفت کافر است؟ چرا حضرت علی در مقابل ابوبکر قیام نکرد؟
کد سؤال: ۴۲۹۷۱امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت عامه »امامت عامه مفاهیم و کلیات »طریق تعیین امام
امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امام علی (ع)
امامت و ائمه (علیهم السلام) »امامت خاصه »امام علی (ع) و خلفاء
تعداد بازدید: ۳۵
اگر امامت الهی است؛ چرا حضرت علی نسبت به آن بی‌میل بود؛ در حالی که این صفت کافر است؟ چرا حضرت علی در مقابل ابوبکر قیام نکرد؟

باسلام

دوست گرامی؛ در مورد سخن اولی که از حضرت علی علیه السلام بصورت ناقص نقل کردید مربوط به خطبه ۹۲ نهج البلاغه می باشد. کل سخن ایشان به این صورت است: «دَعُونِی وَ الْتَمِسُوا غَیْرِی فَإِنَّا مُسْتَقْبِلُونَ أَمْراً لَهُ وُجُوهٌ وَ أَلْوَانٌ لَا تَقُومُ لَهُ الْقُلُوبُ وَ لَا تَثْبُتُ عَلَیْهِ الْعُقُولُ وَ إِنَّ الآْفَاقَ قَدْ أَغَامَتْ وَ الْمَحَجَّةَ قَدْ تَنَکَّرَتْ. وَ اعْلَمُوا أَنِّی إِنْ أَجَبْتُکُمْ رَکِبْتُ بِکُمْ مَا أَعْلَمُ وَ لَمْ أُصْغِ إِلَى قَوْلِ الْقَائِلِ وَ عَتْبِ الْعَاتِبِ وَ إِنْ تَرَکْتُمُونِی فَأَنَا کَأَحَدِکُمْ وَ لَعَلِّی أَسْمَعُکُمْ وَ أَطْوَعُکُمْ لِمَنْ وَلَّیْتُمُوهُ أَمْرَکُمْ وَ أَنَا لَکُمْ وَزِیراً خَیْرٌ لَکُمْ مِنِّی أَمِیراً ؛ رهایم کنید و غیر مرا بخواهید، زیرا ما با حادثه‏ اى روبرو هستیم که آن را چهره ‏ها و رنگهاست، حادثه‏ اى که دلها بر آن استوار، و عقلها بر آن پایدار نمى ‏ماند. آفاق حقیقت را ابر سیاه گرفته، و راه مستقیم دگرگون و ناشناخته شده است. بدانید اگر خواسته شما را پاسخ دهم بر اساس آنچه خود مى ‏دانم با شما رفتار مى ‏کنم، و به گفتار هیچ گوینده و سرزنش هیچ سرزنش کننده‏ اى توجه نمى ‏کنم. و اگر رهایم کنید مانند یکى از شما خواهم بود، و شاید شنواتر و فرمانبردارتر از شما براى کسى باشم که حکومت خود را به او مى ‏سپارید. و من براى شما به وزارت بنشینم بهتر از قیام به امارت است»

ائمه طاهرین علیهم صلوات الله دارای دو مقام و حق می باشند مقام و حق ظاهری برای حکومت بر مردم و دیگری مقام باطنی و حکومت بر قلبها که توسل و شفاعت و... از این مقام نشات می گیرد. این سخن حضرت علی علیه السلام در مورد حکومت ظاهری ایشان است که چون ایشان آن عصر را طوری نمی بینند که بتوانند با بدست گرفتن حکومت آرمانهای خود را پیاده کنند رغبتی به آن نشان نمی دهند و الا امامت ایشان از همان ابتدا بوده و قابلا انفکاک نیست بلکه اراده تکوینی خداوند بر آن تعلق گرفته است لذا بنا بر احادیث متواتر رسول الله صلی الله علیه و آله فرمود: اگر خلافت دوازده امیر و امام را بپذیرید تا مادامی که آنها حاکم باشند اسلام عزیز و مقتدر خواهد بود یعنی این مقام در صورتی است که شما بپذیرید.

این سخن تصریح در خرابکاریهای خلفای قبلی دارد در حقیقت می خواهد اعتراض خود را به انحرافهای آنها نشان دهد شما اول سخن را گرفته اید و دلیل سخن را رها کرده آنگاه به آن استدلال می کنید. چون ایشان مسلمانان را در این مدت دارای تربیتی می بینند که گوش به سخن و اراده ایشان در مدیریت جامعه نخواهند داد چنین سخنی فرموده اند و ایضا به همین خاطر است که در ادامه هم می فرماید: «من برای شما وزیر باشم بهتر است تا اینکه امیر باشم» یعنی برای شمایی که دارای این چنین تربیت خاصی شده اید. بنابراین توضیح معلوم می شود گرچه مقتضی موجود بوده ولی مانع مفقود نبوده است و مانع، دخواسته های مردم و به تبع آن اراده های آنهاست که در مسیر اراده و خواست ایشان نبوده و از ایشان تبعت نمی کرده است. بسیاری از خطبه های نهج البلاغه گویای این مطلب است.

اما جمله دومی که از خطبه ۲۰۵ نهج البلاغه خواندید هم ناقص ذکر کرده اید و منظور حضرت را متوجه نشده اید لطفاً دوباره مطلب را با دقت مرور کنید:«أَ لَا تُخْبِرَانِی أَیُّ شَیْ‏ءٍ کَانَ لَکُمَا فِیهِ حَقٌّ دَفَعْتُکُمَا عَنْهُ- أَمْ أَیُّ قَسْمٍ اسْتَأْثَرْتُ‏ عَلَیْکُمَا بِهِ- أَمْ أَیُّ حَقٍّ رَفَعَهُ إِلَیَّ أَحَدٌ مِنَ الْمُسْلِمِینَ- ضَعُفْتُ عَنْهُ أَمْ جَهِلْتُهُ أَمْ أَخْطَأْتُ بَابَهُ- . وَ اللَّهِ مَا کَانَتْ لِی فِی الْخِلَافَةِ رَغْبَةٌ- وَ لَا فِی الْوِلَایَةِ إِرْبَةٌ- وَ لَکِنَّکُمْ دَعَوْتُمُونِی إِلَیْهَا وَ حَمَلْتُمُونِی عَلَیْهَا- فَلَمَّا أَفْضَتْ إِلَیَّ نَظَرْتُ إِلَى کِتَابِ اللَّهِ وَ مَا وَضَعَ لَنَا- وَ أَمَرَنَا بِالْحُکْمِ بِهِ فَاتَّبَعْتُهُ- وَ مَا اسْتَنَّ النَّبِیُّ ص فَاقْتَدَیْتُهُ- فَلَمْ أَحْتَجْ فِی ذَلِکَ إِلَى رَأْیِکُمَا وَ لَا رَأْیِ غَیْرِکُمَا- وَ لَا وَقَعَ حُکْمٌ جَهِلْتُهُ فَأَسْتَشِیرَکُمَا وَ إِخْوَانِی مِنَ الْمُسْلِمِینَ- وَ لَوْ کَانَ ذَلِکَ لَمْ أَرْغَبْ عَنْکُمَا وَ لَا عَنْ غَیْرِکُمَا- . وَ أَمَّا مَا ذَکَرْتُمَا مِنْ أَمْرِ الْأُسْوَةِ- فَإِنَّ ذَلِکَ أَمْرٌ لَمْ أَحْکُمْ أَنَا فِیهِ بِرَأْیِی- وَ لَا وَلِیتُهُ هَوًى مِنِّی- بَلْ وَجَدْتُ أَنَا وَ أَنْتُمَا مَا جَاءَ بِهِ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ فُرِغَ مِنْهُ- فَلَمْ أَحْتَجْ إِلَیْکُمَا فِیمَا قَدْ فَرَغَ اللَّهُ مِنْ قَسْمِهِ- وَ أَمْضَى فِیهِ حُکْمَهُ- فَلَیْسَ لَکُمَا وَ اللَّهِ عِنْدِی وَ لَا لِغَیْرِکُمَا فِی هَذَا عُتْبَى- . أَخَذَ اللَّهُ بِقُلُوبِنَا وَ قُلُوبِکُمْ إِلَى الْحَقِّ- وَ أَلْهَمَنَا وَ إِیَّاکُمُ الصَّبْرَ- . ثم قال ع- رَحِمَ اللَّهُ رَجُلًا رَأَى حَقّاً فَأَعَانَ عَلَیْهِ- أَوْ رَأَى جَوْراً فَرَدَّهُ- وَ کَانَ عَوْناً بِالْحَقِّ عَلَى صَاحِبِهِ؛ آیا به من نمى ‏گویید چه چیزى حق شما بود که از شما دریغ کردم یا کدام بهره‏ اى بوده که به شما نداده و خود آن را برداشته‏ ام و در کدام شکایت مسلمانى که پیشم آورده شد سستى و یا جهل نشان دادم، و یا به اشتباه حکم کردم به خدا قسم که مرا به خلافت میل و رغبتى نبود، و نه به حکومت نیازى، ولى شما دعوتم کردید به آن و مرا به آن واداشتید. پس هنگامى که حکومت کردن به من رسید نگاه کردم به کتاب خدا و آنچه که قرار داده در آن براى ما و امر کرده ما را به حکم، پس پیروى کردم از آن، و پیروى کردم از سنت رسول خدا (ص) و به آن اقتدا کردم. پس در این نیازى نبود که نظر شما و یا نظر غیر شما را بخواهم، و حکمى پیش نیامد که آن را ندانم و بخواهم که با شما و یا برادرانى از مسلمانان مشورت کنم، و اگر غیر از این بود به شما نشان مى‏ دادم و از شما و غیر شما رو برنمى ‏تافتم. و اما آنچه یاد کردید از آن در مساوى داشتن همگى و تقسیم بیت المال بالسویه، پس همانا آن کارى بود که حکم نکردم من به تنهایى و از هواى نفسم پیروى نکردم، بلکه من و شما شاهد بودیم که رسول خدا (ص) چه حکمى در مورد آن آورد، و آن را چگونه انجام داد. پس نیازى به شما نبود در آنچه که خدا قرار داد از سهم و حکمى که در مورد آن امضاء کرد. پس به خدا که نیست از شما و غیر شما حقى بر من در این مورد. خدا دلهاى ما را و شما را به‏ حق بگرداند، و به ما و شما شکیبایى الهام نماید. [پس حضرت (ع) فرمود:] خدا رحمت کند کسى را که حقى را دید و آن را یارى کرد، و یا ستمى را دید و آن را باز گرداند و بود یاور حق تا آن را به صاحبش برگرداند.»

حضرت امیر علیه السلام در این خطبه در صدد وادار کردن مردم در تبعیت از خودشان هستند و به این صورت شروع می کنند که من به چه وظیفه ای در امور حکومت عمل نکردم که مرا تبعیت نمی کنید؟ سپس میفرماید: «من به خلافت علاقه ای نداشتم و به حکومت نیازی نداشتم شما بسویم آمدید» اگر کل خطبه را به دقت بخوانیم می فهمیم که منظور ایشان از این سخن این است که حال که شما بسویم آمدید و با من بیعت کردید و از من خواهش کردید که حکومت کنم باید بیشتر حرف شنوی داشته باشد وقتی خودتان برای بیعت بامن از من خواهش هم می کنید چه دلیلی برای عدم تبعیت از من دارید؟

مضاف بر اینکه بی علاقگی ایشان به معنی عدم حب مقام و ریاست است که از آموزه های اسلام می باشد نه انجام وظیفه که مد نظر نویسنده می باشد. با کمی دقت می توانید فرق بین این دو و منظور حضرت را بفهمید.

دفاع ایشان از عثمان هم برای جلوگیری از هرج و مرج و خلیفه کشی و بنا بر علمی که در مورد وقایع بعد داشتند عدم سوء استفاده افرادی چون معاویه برای خونخواهی از عثمان بوده است. لذا فرمود: «إِنَّهُ لَا بُدَّ لِلنَّاسِ مِنْ أَمِیرٍ بَرٍّ أَوْ فَاجِرٍ یَعْمَلُ فِی إِمْرَتِهِ الْمُؤْمِنُ وَ یَسْتَمْتِعُ فِیهَا الْکَافِر؛ امیر برای مردم لازم است خوب یا بد» همچنین خطبه ۲۴۰ که نویسنده بخشی از آن را ناقص ذکر نموده و قصد استفاده سوء از آن دارد در همین راستاست. در این خطبه کاملاً ناراحتی در عین اطاعت حضرت از عثمان معلوم است «کلام له ع قاله لعبد الله بن العباس- و قد جاءه برسالة من عثمان و هو محصور یسأله فیها الخروج إلى ماله بینبع، لیقل هتف الناس باسمه للخلافة، بعد أن کان سأله مثل ذلک من قبل، فقال علیه السلام: یَا ابْنَ عَبَّاسٍ مَا یُرِیدُ عُثْمَانُ- إِلَّا أَنْ یَجْعَلَنِی جَمَلًا نَاضِحاً بِالْغَرْبِ أَقْبِلْ وَ أَدْبِرْ- بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَخْرُجَ ثُمَّ بَعَثَ إِلَیَّ أَنْ أَقْدُمَ- ثُمَّ هُوَ الْآنَ یَبْعَثُ إِلَیَّ أَنْ أَخْرُجَ- وَ اللَّهِ لَقَدْ دَفَعْتُ عَنْهُ حَتَّى خَشِیتُ أَنْ أَکُونَ آثِماً ؛ از سخنان آن حضرت به عبد الله پسر عباس [گفت به عبد الله پسر عباس که نامه‏ اى از طرف عثمان در زمانى که او را محصور کرده بودند آورده بود، و در آن خواسته بود که امام (ع) به ینبع ملک خود برود تا مردم کمتر نام او را براى خلافت ببرند و قبلا هم از امام (ع) چنین خواسته بود. امام (ع) فرمود:] اى پسر عباس، عثمان نمى ‏خواهد جز این که من مانند شترى آبکش با دلوى‏ بزرگ بیایم و بروم پیغام فرستاد که بیرون بروم، سپس فرستاد تا بازگردم، سپس اکنون فرستاده است تا بیرون روم. به خدا تلاش کردم که آزار مردم را از او دور کنم، تا جایى که ترسیدم در این کار که گناهکارم.» چرا ایشان می فرماید که من ترسیدم در دفاع از عثمان گنهکار شوم؟ چون او منحرف شده بود و به درخواستهای مردم جواب نمی داد مردم قصد قتل او را داشتند ولی امام قصد داشت مانع قتل او شود تا هرج و مرج برداشته شود و با سخن او را به راه آورد و مخالفان را از شدت عمل باز دارد و مساله را به سرانجام رساند.

اما بخشی که از خطبه ۳۷ بیان داشتید اصلاً در مورد رد پیشنهاد حمله به ابوبکر نبوده بلکه در عنوان خطبه آمده است «قاله بعد وقعة النهروان» یعنی این خطبه را در پایان حکومت خود ایراد فرموده است. این خطبه کاملاً خلاف سخن و منظور شماست تمام این خطبه به این صورت است: «فَقُمْتُ بِالْأَمْرِ حِینَ فَشِلُوا- وَ تَطَلَّعْتُ حِینَ تَقَبَّعُوا- وَ نَطَقْتُ‏ حِینَ تَعْتَعُوا- وَ مَضَیْتُ بِنُورِ اللَّهِ حِینَ وَقَفُوا- وَ کُنْتُ أَخْفَضَهُمْ صَوْتاً وَ أَعْلَاهُمْ فَوْتاً- فَطِرْتُ بِعِنَانِهَا وَ اسْتَبْدَدْتُ بِرِهَانِهَا- کَالْجَبَلِ لَا تُحَرِّکُهُ الْقَوَاصِفُ- وَ لَا تُزِیلُهُ الْعَوَاصِفُ- لَمْ یَکُنْ لِأَحَدٍ فِیَّ مَهْمَزٌ وَ لَا لِقَائِلٍ فِیَّ مَغْمَزٌ- الذَّلِیلُ عِنْدِی عَزِیزٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ لَهُ- وَ الْقَوِیُّ عِنْدِی ضَعِیفٌ حَتَّى آخُذَ الْحَقَّ مِنْهُ- رَضِینَا عَنِ اللَّهِ قَضَاءَهُ وَ سَلَّمْنَا لِلَّهِ أَمْرَهُ- أَ تَرَانِی أَکْذِبُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص- وَ اللَّهِ لَأَنَا أَوَّلُ مَنْ صَدَّقَهُ- فَلَا أَکُونُ أَوَّلَ مَنْ کَذَبَ عَلَیْهِ- فَنَظَرْتُ فِی أَمْرِی- فَإِذَا طَاعَتِی قَدْ سَبَقَتْ بَیْعَتِی- وَ إِذَا الْمِیثَاقُ فِی عُنُقِی لِغَیْرِی ؛ روزى که همه سستى و گردنکشى ورزیدند من مشغول به کار بودم، و هنگامى که همه مخفى شدند، من خود را آشکار ساختم، و سخن گفتم وقتى همه سخنوران زبانشان بسته شد. و آن گاه که همه ایستادند در راه نور و پرتو خدا گام برداشتم. و صدایم کوتاهتر از همه بود و مرتبتم برتر از همگان. پس زمام فضل رها کرده و آزادانه در وادى فضیلت پیش تاختم مانند کوهى که در برخورد با تندبادها ایستادگى و مقاومت مى ‏کند ایستادم. و براى کسى حق ایراد و خرده ‏گیرى نبود و هیچ کس را یاراى طعنه و کنایه. ذلیل نزد من بزرگ‏ قدر بود تا زمانى که حق او را به او برگردانم. و زورگو نزد من خوار بود تا زمانى که حق مظلوم را از او بستانم. راضى و خشنود به رضاى الهى و تسلیم اوامر او هستیم. گمان مى‏ کنید که من بر رسول خدا (ص) دروغ مى‏ بندم، در حالى که من اولین کسى بودم که او را تصدیق کردم و نمى ‏باشم اولین کسى که به او دروغ مى ‏بندد. پس در امور خود نظاره کردم و پیروى از دستورات پیامبر را برتر از حق خود دیدم و ناچار تسلیم پیمانى شدم که با آن بزرگوار گرانقدر بسته بودم و از روى مصلحت با این و آن بیعت کردم و حتى دم بر نیاوردم و گردن نهادم.»

موفق باشید

گروه پاسخ به شبهات

(۱)
* نام:
* پست الکترونیکی:
* متن نظر :
* کد امنیتی:
  

بازگشت