شهادت حضرت زهرا در کتب شیعه چطور نقل شده است؟
با سلام دوست گرامی آنچه را نوشته اید از نامه عمر بن خطاب به معاویه است و در قسمتی از آن آمده است: فَخَرَجَتْ فَاطِمَةُ فَوَقَفَتْ مِنْ وَرَاءِ الْبَابِ، فَقَالَتْ أَیُّهَا الضَّالُّونَ الْمُکَذِّبُونَ مَا ذَا تَقُولُونَ وَأَیَّ شَیْءٍ تُرِیدُونَ. فَقُلْتُ یَا فَاطِمَةُ. فَقَالَتْ فَاطِمَةُ مَا تَشَاءُ یَا عُمَرُ. فَقُلْتُ مَا بَالُ ابْنِ عَمِّکِ قَدْ أَوْرَدَکِ لِلْجَوَابِ وَجَلَسَ مِنْ وَرَاءِ الْحِجَابِ. فَقَالَتْ لِی طُغْیَانُکَ یَا شَقِیُّ أَخْرَجَنِی وَأَلْزَمَکَ الْحُجَّةَ، وَکُلَّ ضَالٍّ غَوِیٍّ. فَقُلْتُ دَعِی عَنْکِ الْأَبَاطِیلَ وَأَسَاطِیرَ النِّسَاءِ وَقُولِی لِعَلِیٍّ یَخْرُجْ. فَقَالَتْ لَا حُبَّ وَلَا کَرَامَةَ أَ بِحِزْبِ الشَّیْطَانِ تُخَوِّفُنِی یَا عُمَرُ وَکَانَ حِزْبُ الشَّیْطَانِ ضَعِیفاً. فَقُلْتُ إِنْ لَمْ یَخْرُجْ جِئْتُ بِالْحَطَبِ الْجَزْلِ وَأَضْرَمْتُهَا نَاراً عَلَى أَهْلِ هَذَا الْبَیْتِ وَأُحْرِقُ مَنْ فِیهِ، أَوْ یُقَادَ عَلِیٌّ إِلَى الْبَیْعَةِ، وَأَخَذْتُ سَوْطَ قُنْفُذٍ فَضَرَبْتُ وَقُلْتُ لِخَالِدِ بْنِ الْوَلِیدِ أَنْتَ وَرِجَالُنَا هَلُمُّوا فِی جَمْعِ الْحَطَبِ، فَقُلْتُ إِنِّی مُضْرِمُهَا. فَقَالَتْ یَا عَدُوَّ اللَّهِ وَعَدُوَّ رَسُولِهِ وَعَدُوَّ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِینَ، فَضَرَبَتْ فَاطِمَةُ یَدَیْهَا مِنَ الْبَابِ تَمْنَعُنِی مِنْ فَتْحِهِ فَرُمْتُهُ فَتَصَعَّبَ عَلَیَّ فَضَرَبْتُ کَفَّیْهَا بِالسَّوْطِ فَأَلَّمَهَا، فَسَمِعْتُ لَهَا زَفِیراً وَبُکَاءً، فَکِدْتُ أَنْ أَلِینَ وَ أَنْقَلِبَ عَنِ الْبَابِ فَذَکَرْتُ أَحْقَادَ عَلِیٍّ وَوُلُوعَهُ فِی دِمَاءِ صَنَادِیدِ الْعَرَبِ، وَکَیْدَ مُحَمَّدٍ وَسِحْرَهُ، فَرَکَلْتُ الْبَابَ وَ قَدْ أَلْصَقَتْ أَحْشَاءَهَا بِالْبَابِ تَتْرُسُهُ، وَسَمِعْتُهَا وَقَدْ صَرَخَتْ صَرْخَةً حَسِبْتُهَا قَدْ جَعَلَتْ أَعْلَى الْمَدِینَةِ أَسْفَلَهَا. وَقَالَتْ یَا أَبَتَاهْ یَا رَسُولَ اللَّهِ هَکَذَا کَانَ یُفْعَلُ بِحَبِیبَتِکَ وَابْنَتِکَ، آهِ یَا فِضَّةُ إِلَیْکِ فَخُذِینِی فَقَدْ وَاللَّهِ قُتِلَ مَا فِی أَحْشَائِی مِنْ حَمْلٍ، وَسَمِعْتُهَا تَمْخَضُ وَهِیَ مُسْتَنِدَةٌ إِلَى الْجِدَارِ، فَدَفَعْتُ الْبَابَ وَدَخَلْتُ فَأَقْبَلَتْ إِلَیَّ بِوَجْهٍ أَغْشَى بَصَرِی، فَصَفَقْتُ صَفْقَةً عَلَى خَدَّیْهَا مِنْ ظَاهِرِ الْخِمَارِ فَانْقَطَعَ قُرْطُهَا وَتَنَاثَرَتْ إِلَى الْأَرْضِ وَخَرَجَ عَلِیٌّ، فَلَمَّا أَحْسَسْتُ بِهِ أَسْرَعْتُ إِلَى خَارِجِ الدَّارِ وَقُلْتُ لِخَالِدٍ وَقُنْفُذٍ وَمَنْ مَعَهُمَا نَجَوْتُ مِنْ أَمْرٍ عَظِیمٍ. ترجمه: فاطمه(سلام الله علیها) از اتاق بیرون آمده پشت در ایستاد و گفت: اى گمراهان دروغگوى! چه مىگویید؟ و چه مىخواهید؟ گفتم: اى فاطمه! گفت: عمر چه مىخواهى! گفتم: چرا پسرعمویت تو را براى پاسخگویى فرستاده و خود در پس پرده نشسته است؟ گفت: اى بدبخت! طغیان و سرکشى تو، مرإ؛حح از خانه به در آورده است، و حجّت خدا را بر تو و بر همه گمراه کنندگان تمام کرده است. گفتم: این یاوهها و حرفهاى زنانه را کنار گذاشته به على(علیه السلام) بگو: بیرون آى! دوستى و احترامى در بین نیست. گفت: اى عمر! آیا مرا از حزب شیطان مىترسانى با اینکه حزب شیطان کوچک است؟ گفتم: اگر بیرون نیاید هیزم فراوانى آورده بر روى ساکنان این خانه آتش مىافروزم و تمام کسانى را که در این خانه باشند خواهم سوزاند مگر اینکه على(علیه السلام) را براى بیعت بیرون کشانده، همراه ببریم و تازیانه قنفذ را گرفته بر او زدم و به خالدبن ولید گفتم: بروید و هیزم بیاورید و گفتم: آن را برمى افروزم [فاطمه] گفت: اى دشمن خدا و دشمن رسول او و دشمن امیرالمؤمنین! فاطمه(سلام الله علیها) دستهایش را جلو در خانه گرفته نمىگذاشت در باز شود. او را به یک سوى افکندم؛ سر راه من را گرفت، با تازیانه بر دستهایش زدم، از شدت درد ناله و فریادش بلند شد. تصمیم گرفتم قدرى نرم شوم و از در خانه برگردم. در این هنگام به یاد دشمنى على(علیه السلام) و حرص و ولع او در ریختن خون بزرگان عرب و نیرنگ محمد (صلی الله علیه وآله وسلم) و سحرش افتادم، لگدى بر در زدم وى که محکم بر در چسبیده بود تا باز نشود، فریادى زد که پنداشتم مدینه زیرورو شد و صدا زد: اى پدر! اى رسول خدا (صلی الله علیه وآله وسلم)! با حبیبه تو و دخترت بدین گونه رفتار مىشود. آهاى فضّه مرا بگیر! به خدا سوگند فرزندى که در شکم داشتم کشته شد. صداى آه و ناله او را به خاطر درد زایمان در حالى که به دیوار تکیه داده بود شنیدم. در را باز کرده وارد خانه شدم. با چهرهاى با من روبهرو شد که دیدگانم را فرو بست. از روى مقعنه به گونهاى بر دو روى صورتش نواختم که گوشواره از گوشش به در آمد و زمین افتاد. على(علیه السلام) از خانه بیرون آمد. همین که چشمم به او افتاد با شتاب از خانه بیرون رفته به خالد و قنفذ و همراهانش گفتم: از گرفتارى عجیبى رها شدم بحار الأنوار ، العلامة المجلسی، ج ۳۰، ص ۲۸۸ ـ ۲۹۴ .
موفق باشید گروه پاسخ به شبهات مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)
|